وقتی خانم صیدالی گفت اسم تو را برای شرکت در جشنواره جابر بن حیان داده ام، خیلی خوشحال شدم. حالا بایستی یک پروژه تحقیقی آماده می کردم. با کمک پدر و مادرم و خانم معلم های راهنمایم، خانم جاویدنیا و خانم صیدالی یک تحقیق در مورد تفاوت خفاش با پرندگان و پستان داران....



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 27 شهريور 1392برچسب:خاطره ابوالفضل احمدپور,مجتبی زمانی,, | 9:41 | نویسنده : مجتبی زمانی

    سلام بچه ها امروز میخوام خاطره جالب آقا سید ابوالفضل احمدپور یکی از دوستان و همکلاس پارسالم رو که چند روز پیش اومدن خونمون و کلی با هم بازی کردیم و بهمون خوش گذشت رو از زبان خودش که در وبلاگ زیبایش نوشته باراتون بزارم.



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:پرسش من,در باره جوجه,, | 17:2 | نویسنده : مجتبی زمانی

    بچه ها وقتی از مسافرت عید نوروز به خانه خودمان برگشتیم، من یه چیز عجیبی دیدم!. روزی که ما به مساقرت رفتیم یکی از مرغ های ما روی چند تخم خوابیده بود اما وقتی برگشتیم دیدم توی خانه سه جوجه غاز تپلی هست و دنبال همون مرغه راه میروند و جیک جیک می کنند!!.



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:خاطره عید نوروز من,, | 19:6 | نویسنده : مجتبی زمانی

سلام بچه ها، عید خوش گذشت؟ به من که خیلی خوش گذشت. آخه رفتم روستای کمارج کازرون منزل مادر بزرگم. اونجا واقعا جای با صفائی بود. همه فامیل های مادرم اومده بودن اونجا و من با بچه هاشون دوست شدم و بازی کردم.وقت تحویل سال همه با مادر بزرگم رفتیم سر مزار دائی کورش ام که توی جبهه شهید شده بود. و برای بابا بزرگ و دائی غلامرضا و عمو شیرزاد که از پاسداران زمان جنگ خرمشهر بودند قرآن خواندیم. عمو شیرزاد شوهر خاله من است او از همرزمان شهید جهان آرا بود،دو سال پیش که آمده بودند منزل ما، چون جانباز جنگ و شیمیائی بود حالش بد شد، بابام و مامانم بردنش بیمارستان حاج معرفی ماهشهر اما اونجا شهید شد. ما برای همه فاتحه دادیم.



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:سلیقه ‌ی بهتر,, | 22:6 | نویسنده : مجتبی زمانی

سلیقه ‌ی بهتر

امسال هم قرار بود مثل سال گذشته بابا مبلغی مساوی به من و خواهرم برای خرید عید بده به شرطی که همه چیز به عهده ی خودمون باشه و بیشتر هم نخواهیم.



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:معلم خوبم,عکس پیک بهاری,عکس سفره هفت سین,هفت سین جبهه,, | 9:18 | نویسنده : مجتبی زمانی

 

     سلام دوستای خوبم. من چند روز مریض شدم و نتونستم به مدرسه و وبلاگم بیام. امروز که اومدم به وبلاگم سر زدم پیامهای خانم نظارت معلم عزیزمو خوندم و کلی خوشحال شدم. او برام نوشته بود:  

سلام مجتبی گلم،امیدوارم حالت خوبه خوب شده باشه.امروز که توکلاس حاضرنبودی خیلی جات خالی بود ودل من ودوستات حسابی واسه ت تنگ شد .عزیزم خوب استراحت کن تاهرچه زودتر خوب شی وبرگردی مدرسه .عزیزم خیلی دوستت دارم و اون گل روی ماه ت رو میبوسم

 



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 4 اسفند 1391برچسب:خاطره نماز جمعه,, | 17:49 | نویسنده : مجتبی زمانی

   

  سلام دوستای خوبم. حالتون خوبه؟ امروز صبح که درس و مشقام رو تموم کردم رفتم پای کامپیوترم و کلی بازی و سی دی کلاس اول نیشا و کوشا رو نگاه کردم. بعد بابام گفت میای بریم نماز جمعه؟ گفتم آره آره چرا که نیام؟!. تا بابام رفت غسل جمعه انجام بده، من لباسامو عوض کردمو موهامو شونه زدم و زودتر از بابا آماده شدم.



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 4 اسفند 1391برچسب:خاطره موزه خرمشهر,, | 10:41 | نویسنده : مجتبی زمانی


 

   سلام بچه ها. میگم شما تا حالا به زیارت شهدای شلمچه رفتید؟ اگر نرفتید به باباتون بگید حتما شما را به اونجا ببره، چون واقعا خیلی حال میده. من چند بار رفتم و خیلی خوش گذشت. حالا یه خاطره از رفتنم براتون تعریف میکنم.

 



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 27 بهمن 1391برچسب:خاطره نمایشگاه,مدرسه شاهد انقلاب امام,خانم نظارات,شمشیربازی,, | 11:41 | نویسنده : مجتبی زمانی

 

سلام بچه ها. خوبید؟.

امروز میخوام یه خاطره از مدرسه خودم براتون بگم.من در مدرسه شاهد امید امام بندر ماهشهر درس میخونم.

 



ادامه مطلب

صفحه قبل 1 صفحه بعد

  • مترجم سایت