تاريخ : یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:داستان گاو پرخور,داستان کودکان,, | 11:1 | نویسنده : مجتبی زمانی

گاو پرخور

تو یه طویله یه گاو پرخور بود که بیشتر از همه غذا می خورد. وقتی موقع خوردن می شد سرشو می انداخت پایین و هی می خورد. سیر که نمی شد ،انقدر می خورد تا غذا تموم بشه . هی می گفت مااااا ماااا اینا چقدر خوشمزن.



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 3 فروردين 1392برچسب:پیرمرد و حیوانات جنگل,داستان کودکان,, | 9:14 | نویسنده : مجتبی زمانی

پیرمرد و حیوانات جنگل

در یک جنگل سبز و خرم، کلبه چوبی کوچکی بود که پیرمرد مهربانی در آن زندگی می کرد. او عاشق حیوانات بود و به خاطر علاقه به حیوانات بود که به تنهایی در جنگل زندگی می کرد.
پیرمرد مهربان روزها در جنگل می گشت اگر حیوانی زخمی پیدا می کرد آن را به کلبه می برد معالجه و مداوا می کرد. اگر کسی به کمک احتیاج داشت به او کمک می کرد. اگر گاهی شکارچیان برای شکار حیوانات به آن جنگل می آمد، حیوانات را خبر می کرد و کمک می کرد از دست شکارچیان فرار کنند. در جنگل سبز همه ی حیوانات پیرمرد مهربان را دوست داشتند . فقط یک عقاب بود که او را دوست نداشت بلکه دشمن پیرمرد بود.



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 3 فروردين 1392برچسب:صدای مامانم چقدر قشنگه,داستان کودکان,, | 9:8 | نویسنده : مجتبی زمانی

صدای مامانم چقدر قشنگه...

دیشب خواب پریشونی دیده بودم. داشتم دنبال کتاب تعبیر خواب می گشتم که مامان صدا زد امیر جان مامان بپر سه تا سنگک بگیر. اصلا حوصله نداشتم گفتم من که پریروز نون گرفتم. مامان گفت خوب دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان هیچی نون نداریم. گفتم چرا سنگگ، مگه لواشی چه عیبی داره؟ مامان گفت می دونی که بابا نون لواش دوست نداره.



ادامه مطلب

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

  • مترجم سایت