شخصی بود بسیار بد شانس ، هرکجا که پا می گذاشت اتفاقی رخ میداد . تااینکه مراسم جشن عروسی دختر ارباب شد و مامورین برای اینکه اتفاقی رخ ندهد او را از شهر یا روستا بیرون کردند و قرار شد عروسی که تمام شد دوباره به آنجا باز گردد .
یک کلاغ چهل کلاغ
سلام بچه ها تا حالا قصه یه کلاغ و چهل کلاغ را شنیده اید؟ داستانش رو براتون گذاشتم تا هم یاد بگیریم خودمون یه کلاغ و چهل کلاغ نکنیم و هم حرفهای یه کلاغ و چهل کلاغی رو باور نکنیم.
.: Weblog Themes By Pichak :.